I’m not a Poet
من که شاعر نیستم
I’m not a poet
قلمم شعر تو را میگوید
My pen is just writing your poem
تو نمیدانستی
You didn’t know
زندگی قبل از تو قافیه و واژه نداشت
The life before you, didn’t have a Rhyme and a word
لحظه هایش همه تکراری و تکراری بود
The moments were Repeated all over again,
اخرین جمعه ی شهریور شد
It was the last Friday of September
مهربان امده بود
Kindness (August) came
مثل هر سال ، خزان را بنوازد خوشتر
Like every year, to sing the Fall
گوش به درد و دل بید سفید بسپارد
To listen to the pain of the old tree
تا که از بار غمش
to lift the pain
ذره ای کسر کند
a little
برگ زردی به زمین اندازد
by dropping a yellow leaf,
تو نمیدانستی
You didn’t know
لحظه ی امدنت
The moment you came
چه تماشایی شد ... !
It was spectacular
پرتوی چشم تو تابید به تاریکی شب
the light of your eyes shined the dark night
لحظه هایم همه رویایی شد
My moments were dreamy
باد اهنگ قدم های تو را میزد و برگ
The wind was singing the rhyme of your steps and the leaf
غرق در دامن تو می رقصید
Was dancing in your Skirt
دل دیوانه ی من مست نگاهت شده بود
My heart was astonished with your eyes
لب خندان تو به مست دلم میخندید
Your lips were smiling to mines
روز عشق امد و دلو
The valentine came and February
عشق از بام فلک بر سر ما جاری کرد
rained love on us through the sky
متن پیمان مرا تا به سپهر بالا برد
It raised up our vows
عقد ما را به زمین جاری کرد
And we were married in the sky
تو نمیدانی هنوز
You still don’t know
از دل گم شده ی دیوانم
what have you created
چه دلی ساخته ای ... !
From my lost heart
با نگاه غزل الوده ی خود
with your sonnetic eyes
تار و پود دل من را به خودت بافته ای
You braid my heart to yourself,
تا زمانی که زمانم باقیست
until my time remains
تو زمانی که هنوز
until the love is
عشق جریان دارد
still flowing
شعرم از چشمه ی تو میجوشد
My poems are derived from your Fountain
و تو انگار نمیدانی هنوز
And you still don’t know
قلمم شعر تو را میگوید
My pen is just writing your poem